hamsaz

هنر,احساس,شعر,موسیقی,زبان,متن.جهانی به جنس انسانیت.


سال نو
نويسنده: یونس | تاريخ: برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

تفاوت

بش

نويسنده: یونس | تاريخ: برچسب:اینترنت, | موضوع: <-PostCategory-> |

بنی آدم

معلم نام دانش آموزی را صدا زد ، دانش آموز از جا بلند شد و طبق رسم همیشگی  پای تخته ایستاد.

معلم گفت "شعر بنی آدم را بخوان"

دانش آموز شروع کرد:

بنی آدم اعضای یک دیگرند          که در آفرینش  ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار        دگر عضو ها را نماند قرار

به اینجا که رسید دانش آموز دیگر نتوانست ادامه شعر را بخواند، مکثی کرد و چشمش را به زمین دوخت  و با نگرانی ساکت ماند
طوری که کاملا مشخص بود، ادامه ی شعر را از بر نکرده.

معلم نگاهی به دانش آموز  و گفت  :یعنی چه؟ این شعر ساده را هم نتوانستی حفظ کنی؟

دانش آموز که خاموش مانده بود دوباره لب به سخن گشود، گویی سد مقاومتش در هم شکست و سفره دل را پیش معلم اینگونه باز کرد:

"آخه مشكل داشتم ،مادرم مريضه و گوشه ي خانه افتاده ،پدرم سخت كار ميكنه اما مخارج درمان بالاست، من بايد كارهاي خانه را انجام بدهم

و هواي خواهر برادرهايم را هم داشته باشم "

معلم گفت :ببخشید فقط همین؟!مشکل داری که داری ،باید شعر را حفظ می کردی،مشکلات تو به من ربطی نداره!

در این لحظه یکی از دانش آموزان گفت:

تو کز محنت دیگران بی غمی       نشاید که نامت نهند آدمی

نويسنده: یونس | تاريخ: برچسب:معلم,سعدی,بنی آدم,داستان کوتاه ,آفرینش,درد,, | موضوع: <-PostCategory-> |

مانعی در مسیر

در روزگار قدیم ، پادشاهی سنگ بزرگی را در یک جاده اصلی قرار داد، سپس در گوشه ای قایم شدتا ببیند چه کسی آن را از جلوی مسیر بر می دارد.

برخی از بازرگانان ثروتمند که با گالسگه خود به  سنگ رسیدند ،آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند.
بسیاری از آن ها نیز به شاه بد و بیراه گفتند که چرا شاه دستور نداده جاده را باز کنند، اما هیچ یک از آ نها کاری به سنگ نداشتند .

سرانجام مردی روستایی با مقداری بار سبزیجات به نزدیک سنگ رسید بارش را به زمین گذاشت و شانه اش را زیر سنگ قرار داد و سعی کرد که سنگ را به کنار جاه هل دهد.بالاخره بعد از زور زدن ها و عرق ریختن های زیاد موفق شد.

هنگامی که بارش را برداشت تا از مسیر جاده که قبلا سنگ در آن وجود داشت ، گذر کند متوجه کیسه ای شد که زیر سنگ قرار داشت ، کیسه را باز کرد، پر از سکه های طلا بود و یادداشتی از از جانب شاه که این سکه ها از آن کسی است که سنگ را از جاده کنار برند.

آن مرد روستایی فرصتی را غنیمت شمرد که بسیاری از ما آن فقط یک مشکل یا مانع می بینیم.

هر مانعی ، فرصتی است...

نويسنده: یونس | تاريخ: برچسب:پاشاه,داستان,سنگ,مانع,مسیر,, | موضوع: <-PostCategory-> |

سیاه و سفید

همیشه سفید نیست شاید فقط برای تو این قدر روشنه.

نه!

همیشه سیاه و تاریکم نیست .

با کمال احترام !

حرف شما هم از نظر من کامل نیست !

همیشه فقط سیاه و  سفید هم نیست ...

بزارید منم بگم قضاوت با شما، دنیا هزار رنگه همونایی که بهش زندگی می بخشن اگر فقط شادی و آسایش نصیبه تو هست اینو بدون که آدمایی هم هستن که در رنج و  غذاب بزرگ می شن ، زندگی می کنند، با این وجود دنیا فقط سیاه هم نیست.

 

ذاتش هزار رنگیه ،زیباش می کنه اما یادمون باشه اون دنیا هست و ما هم ماییم!

هزار رنگی خیلی زیباش کرده اما پشت نقابش گاهی خیلی سرد و بی وفاست

 سعی کنید هزار رنگ ببینید و یک رنگ بمونید، ارزش یک رنگی تویه این دنیایه هزار رنگ خیلیه،

تک باشید و یک رنگ

 

نويسنده: یونس | تاريخ: برچسب:سیاه,سفید,دنیا,رنگ,تک,یک, | موضوع: <-PostCategory-> |

فراز

زندگی روزمره به ویژه زمانی که دغدغه و سختی های آن وجود ما را از هدف های  واقعی و مناعت طبع  به سرابی می کشاند که در پس آن  عطش و خستگی را در پی دارد برای رهایی از آن فقط برای لحظه ای باید صعود کرد.
ذهنتان را بر فراز کوهی بلند ببرید خواهید دید کوچک بودن بسیاری از چیز هایی که سد وجودشان حتی امید را از شما ربوده بود چگونه حقیرانه به زیر پایتان است.

کاش عظمت در نگاه ما باشد.

نويسنده: یونس | تاريخ: برچسب:فراز,صعود,گوه,عظمت,مشکل,دغدغه,, | موضوع: <-PostCategory-> |

شگفتی

بعضی از  دانه ها آن قدر ارزشمند هستند  که از خاکی که ارزش چندانی ندارد و به راحتی لگد مال می شود درختی زیبا و با شکوه می رویانند درختی  که نظر هر بیننده ای را جلب می کند.

آیا بذر وجودی شما هم  آنقدر اراده و توانایی دارد که هر رهگذری را وادار به عکس گرفتن از همان خاک  کم ارزش کند؟
عکسی که سالیان دراز نسل به نسل دست به دست شود و همه را شگفت زده کند؟

 

 

نويسنده: یونس | تاريخ: برچسب:خاک,بذر,رشد,شگفت انگیز,عکس,عظمت, | موضوع: <-PostCategory-> |

صلح

یک نماد یا سمبل یا حتی گاهی یک تصویر می تونه جرقه ای باشه برای ذهنی که به دنبال پاسخ می گرده،یک الهام برای افرادی که سعی دارند از سطح جسم و نیازهای صرفا مادی به یک سطح بالاتر میل کنند.
نماد زیر را می شناسید؟

  به نماد صلح یه نگاهی بندازید شاید برای شما چیزی را تداعی کنه.

 

نماد هُدهُد که به شکل یک پرنده هست از جمله  سمبل های دیگر صلح محسوب می شود.
فکر می کنید که شما هم می تونید یه ذره کوچک از این جز باشید؟

نويسنده: یونس | تاريخ: برچسب:صلح,نماد صلح,ذره,سمبل,هدهد,, | موضوع: <-PostCategory-> |

نوروز

سال نو بر تمام پارسی زبانان سراسر دنیا مبارک باد. امیدوارم که سر سفره هفت سین شما  سین سلامتی ،سربلندی ، سخاوت، سعی و کوشش ،سبکباری،سبوی امید،سپید بختی، سرود پاکی و سعادت جاری باشد.

با خونه تکانی دل چه کردید؟اگر هنوز غبار کوچکی مانده آن را پاک کنید سال دل برای تحویل شدن چشم به راه پاکی و سادگیست.

 

نويسنده: یونس | تاريخ: برچسب:نوروز,هفت سین,سال نو, | موضوع: <-PostCategory-> |

شاید

چقدر تا به حال موقعیتی برای کمک کردن به دیگران داشتیم و گفتیم: ((هنوز وقت هست))، ((الان زوده)) یا ((باشه برای یک دفعه دیگه))؟ ثانیه به ثانیه سپری می شه، ای کاش که هیچ وقت برای ما اینقدر زود دیر نشه که منتظر دست دیگری بشیم به ویژه کسی که  همیشه به خودش می گه: ((شاید دفعه بعد...))
جوانی اونقدر باقی نمی مونه که هر روز با خودت بگی ((حتما فردا...)) و پیری اونقدر دیر نیست که هر روز  بگی ((کاش دیروز...).
مهمه اینه که الان دستی را که بهت دراز می شه بگیری شاید که در پاسخ به آن دستی را که دراز می کنی بگیرند!

نويسنده: یونس | تاريخ: برچسب:دست,جوتنی,پیری,کمک,زود,دیر,پیر, | موضوع: <-PostCategory-> |

شکسپیر


 زندگی کمدی است برای کسی که فکر می کند و تراژدی است برای کسی که احساس می کند.

        

                                 

 

 

نويسنده: یونس | تاريخ: برچسب:ویلیام,شکسپیر,کمدی,تراژدی,life , | موضوع: <-PostCategory-> |

سادگی

                
                                                        
                                                          به زیبایی سادگی،فقط همین!

  

نويسنده: یونس | تاريخ: برچسب:سادگی,زیبایی, | موضوع: <-PostCategory-> |

لبخند

گاهی یک لبخند ساده جواب پرسش بی پاسخ ماست.گاهی خنده جادویی می کنه که هرگز تصورش را نمی کنید.گاهی شادی با یه تبسم در خونه ما را می زنه و خوشبختی را به ما نوید می ده،زندگی یعنی همین،یعنی من از خنده ی تو شاد بشم و تو از لبخند من مسرور یعنی این که که فکر کنی هنوز جایی برای با هم بودن وجود داره و هنوز روشنایی وجود داره که بخاطرش تاریکی را تحمل کنیم.
باور کنید که محبت و لبخند شما می تواند جهانی را دگرگون کند.

 

یک نگاه توی آینه وجودت کن، رُک و راست به خودت بگو چند بار  بخاطر داشته هات لبخند زدی و چند بار بخاطر نداشته هات لب به گله و شکایت گشودی؟برای خوشبختی فقط باید آینه دل را هر از گاهی جلا داد،تصویر سایرین را در آینه دلت فراموش نکن!

به امید روزی که بجای به هم خندیدن فقط با هم بخندیم و لذت ببریم.

 

نويسنده: یونس | تاريخ: برچسب:لبخند,آینه,دل,جلا,خوشبختی,شادی, | موضوع: <-PostCategory-> |

در حالی که دیگران...


در حالی که دیگران...While Others Are

Believe while others are doubting
(باور کن، هنگامی که دیگران در شک اند)

Plan while others are playing
(برنامه ریزی کن وقتی که دیگران مشغول بازی کردنند)

Study while others are sleeping
(مطالعه کن زمانی که دیگران در خوابند)

Decide while others are delaying
(تصمیم بگیر وقتی که دیگران مرددند)

Prepare while others are daydreaming
(آماده باش موقعی که دیگران درخیال پردازیند)

Begin while others are procrastinating

(آغاز کن هنگامی که دیگران در تعللند)

Work while others are wishing

(کار کن آنگاه که دیگران در حال آرزو کردنند)

Save while others are wasting
(بیاندوز موقعی که دیگران در حال تلف کردنند)

Listen while others are talking

(گوش کن زمانی که دیگران در حال صحبت کردنند)

Smile while others are frowning
(لبخند بزن وقتی که دیگران در حال اخم کردنند)

Commend while others are criticizing
(ستایش کن هنگامی که دیگران در حال نکوهش کردنند)

Persist while others are quitting
(پافشاری کن وقتی که دیگران در حال رها کردنند)
 
 

 


William Arthur Ward

 

 

 

نويسنده: یونس | تاريخ: برچسب:در حالی که دیگران,William,William Arthur Ward, | موضوع: <-PostCategory-> |

وسعت دید


شما چیز ها را می بینید و می گویید: چرا؟ ولی من رویای آن ها را می بینم و می گویم: چرا که نه؟
(جرج برنارد شاو)

نويسنده: یونس | تاريخ: برچسب:رویا,جرج,برنارد,شاو,, | موضوع: <-PostCategory-> |

پروین اعتصامی

 

رخشندهٔ اعتصامی معروف به پروین اعتصامی در ۲۵ اسفند ۱۲۸۵ خورشیدی در شهر تبریز به دنیا آمد.پدرش یوسف اعتصامی آشتیانی (اعتصام الملک) از رجال نامی و نویسندگان و مترجمان مشهور اواخر دورهٔ قاجار بود.
یوسف اعتصامی، پدر پروین نویسنده و مترجم بود.  وی در آن زمان ماهنامه ادبی «بهار» را منتشر می کرد.

او در سال ۱۲۹۱ به همراه خانواده‌اش از تبریز به تهران مهاجرت کرد؛ به همین خاطر پروین از کودکی با مشروطه‌خواهان و چهره‌های فرهنگی آشنا شد و ادبیات را در کنار پدر و از استادانی چون دهخدا و ملک الشعرای بهار آموخت. در دوران کودکی، زبان‌های فارسی و عربی را زیر نظر معلمان خصوصی در منزل آموخت. وی به مدرسه آمریکایی IRAN BETHEL (ایران کلیسا) می رفت و در سال ۱۳۰۳ تحصیلاتش را در آنجا به اتمام رسانید. سپس مدتی در همان مدرسه به تدریس زبان و ادبیات انگلیسی پرداخت.


پروین در نوزده تیر ماه ۱۳۱۳ با پسر عموی پدرش «فضل الله همایون فال» ازدواج کرد و چهار ماه پس از عقد ازدواج به کرمانشاه به خانه شوهر رفت. شوهر پروین از افسران شهربانی و هنگام وصلت با او رئیس شهربانی در کرمانشاه بود. اخلاق نظامی او با روح لطیف و آزاده پروین مغایرت داشت. او که در خانه‌ای سرشار از مظاهر معنوی و ادبی و به دور از هر گونه آلودگی پرورش یافته بود پس از ازدواج ناگهان به خانه‌ای وارد شد که یک دم از بساط عیش و نوش خالی نبود و طبیعی است همراهی این دو طبع مخالف نمی‌توانست دوام یابد و سرانجام این ازدواج ناهمگون به جدایی کشید و پروین پس از دو ماه و نیم اقامت در خانه شوهر با گذشتن از مهریه اش در مرداد ماه ۱۳۱۴ طلاق گرفت.] با این همه او تلخی شکست را با خونسردی و متانت شگفت آوری تحمل کرد و تا پایان عمر از آن سخنی بر زبان نیاورد و شکایتی ننمود.
دیوان پروین، شامل ۲۴۸ قطعه شعر می‌باشد، که از آن میان ۶۵ قطعه به صورت مناظره است. اشعار پروین اعتصامی بیشتر در قالب قطعات ادبی است که مضامین اجتماعی را با دیدهٔ انتقادی به تصویر کشیده‌است. در میان اشعار پروین، تعداد زیادی شعر به صورت مناظره میان اشیاء، حیوانات و گیاهان وجود دارد.درون مایه اشعار او بیشتر غنیمت داشتن وقت و فرصت ها، نصیحت های اخلاقی، انتقاد از ظلم و ستم به مظلومان و ضعیفان و ناپایداری دنیاست.در شعر پروین استفاده هایی از سبک شعرای بزرگ پیشین نیز شده است. ملک الشعرای بهار در مقدمه ای که بر دیوان وی می نویسد، می گوید:

این دیوان ترکیبی است از دو سبک و شیوهٔ لفظی و معنوی آمیخته با سبکی مستقل، و آن دو یکی شیوه خراسان است خاصه استاد ناصر خسرو قبادیانی و دیگر شیوهٔ شعرای عراق و فارس است به ویژه شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی علیه الرحمه و از حیث معانی نیز بین افکار و خیالات حکما و عرفا است، و این جمله با سبک و اسلوب مستقلی که خاص عصر امروزی و بیشتر پیرو تجسم معانی و حقیقت جوئی است ترکیب یافته و شیوه ای بدیع و فاضلانه به وجود آورده است.
اشعار او را می‌توان به دو دسته تقسیم کرد: دسته اول که به سبک خراسانی گفته شده و شامل اندرز و نصیحت است و بیشتر به اشعار ناصرخسرو شبیه‌است. دسته دوم اشعاری که به سبک عراقی گفته شده و بیشتر جنبه داستانی به ویژه از نوع مناظره دارد و به سبک شعر سعدی نزدیک است. این دسته از اشعار پروین شهرت بیشتری دارند.
وی در فروردین ۱۳۲۰ شمسی به علت ابتلا به حصبه در 35 سالگی درگذشت و در قم به خاک سپرده شد.

»»»»»»»»»»»»

قصیده:

کار مده نفس تبه کار را   در صف گل جا مده این خار را
کشته نکودار که موش هوی   خورده بسی خوشه و خروار را
چرخ و زمین بنده‌ی تدبیر تست   بنده مشو درهم و دینار را
همسر پرهیز نگردد طمع   با هنر انباز مکن عار را
ای که شدی تاجر بازار وقت   بنگر و بشناس خریدار را
چرخ بدانست که کار تو چیست   دید چو در دست تو افزار را
بار وبال است تن بی تمیز   روح چرا می‌کشد این بار را
کم دهدت گیتی بسیاردان   به که بسنجی کم و بسیار را
تا نزند راهروی را بپای   به که بکوبند سر مار را
خیره نوشت آنچه نوشت اهرمن   پاره کن این دفتر و طومار را
هیچ خردمند نپرسد ز مست   مصلحت مردم هشیار را
روح گرفتار و بفکر فرار   فکر همین است گرفتار را
آینه‌ی تست دل تابناک   بستر از این آینه زنگار را
دزد بر این خانه از آنرو گذشت   تا بشناسد در و دیوار را
چرخ یکی دفتر کردارهاست   پیشه مکن بیهده کردار را



منابع:با تخلص از ویکی پدیا،سایت گنجور و جس جو


نويسنده: یونس | تاريخ: برچسب:پروین,اعتصامی,ناصر,خسرو,نفس,تبهکار, یوسف اعتصامی,اعتصام الملک,تبریز,تهران, | موضوع: <-PostCategory-> |

ابوسعید ابوالخیر

 ابوسعید فضل‌الله بن احمد بن محمد بن ابراهیم (ابوسعید فضل‌الله بن ابوالخیر احمد) مشهور به ابوسعید ابوالخیر(357-440) عارف و شاعر نامدار ایرانی قرن چهارم و پنجم است.
او سالها در مرو و سرخس فقه و حدیث آموخت تادر یک حادثه مهم در زندگی اش درس را رها کرده و به جمع صوفیان شیعی پیوست و به وادی عرفان روی آورد. شیخ ابوسعید پس از اخذ طریقه تصوف در نزد شیخ ابوالفضل سرخسی و ابوالعباس آملی به دیار اصلی خود (میهنه) بازگشت و هفت سال به ریاضت پرداخت و در سن ۴۰ سالگی به نیشابور رفت. در این سفرها بزرگان علمی و شرعی نیشابور با او به مخالفت برخاستند، اما چندی نگذشت که مخالفت به موافقت بدل شد و مخالفان وی تسلیم شدند.

هرمان اته ،خاور شناس نامی آلمانی درباره ابوالسعید ابوالخیر می نویسد:

وی نه تنها استاد دیرین شعر صوفیانه به‌شمار می‌رود، بلکه صرف نظر از رودکی و معاصرانش، می‌توان او را از مبتکرین رباعی، که زاییده طبع است، دانست. ابتکار او در این نوع شعر از دو لحاظ است: یکی آن که وی اولین شاعر است که شعر خود را منحصراً به شکل رباعی سرود. دوم آنکه رباعی را بر خلاف اسلاف خود نقشی از نو زد، که آن نقش جاودانه باقی ماند. یعنی آن را کانون اشتعال آتش عرفان وحدت وجود قرار داد و این نوع شعر از آن زمان نمودار تصورات رنگین عقیده به خدا در همه چیز بوده‌است. اولین بار در اشعار اوست که کنایات و اشارات عارفانه به کار رفته، تشبیهاتی از عشق زمینی و جسمانی در مورد عشق الهی ذکر شده و در این معنی از ساقی بزم و شمع شعله ور سخن رفته و سالک راه خدا را عاشق حیران و جویان، می‌گسار، مست و پروانه دور شمع نامیده که خود را به آتش عشق می‌افکند

 

داستان ملاقات او با ابن سینا که در کتاب اسرار التوحید(نوشته محمدبن منور نوه ی ابوسعیدابوالخیر) آمده بسیار معروف است:

خواجه بوعلی [سینا] با شیخ در خانه شد و در خانه فراز کردند و سه شبانه روز با یکدیگر بودند و به خلوت سخن می‌گفتند که کس ندانست و نیز به نزدیک ایشان در نیامد مگر کسی که اجازت دادند و جز به نماز جماعت بیرون نیامدند، بعد از سه شبانه روز خواجه بوعلی برفت، شاگردان از خواجه بوعلی پرسیدند که شیخ را چگونه یافتی؟ گفت: هر چه من می‌دانم او می‌بیند، و متصوفه و مریدان شیخ چون به نزدیک شیخ درآمدند، از شیخ سؤال کردند که‌ای شیخ، بوعلی را چون یافتی؟ گفت: هر چه ما می‌بینیم او می‌داند.

کتاب‌هایی که براساس سخنان بوسعید تالیف شده‌است عبارتند از:

  • اسرار التوحید فی مقامات شیخ ابی سعید تالیف محمدبن منور
  • رساله حالات و سخنان شیخ ابوسعید گردآورنده: ابوروح لطف الله نوه ابوسعید
  • سخنان منظوم ابوسعید ابوالخیر

آرامگاه وی در ۵ کیلومتری شمال شهرک میهنه، زادگاه وی، ناحیه‌ای بین سرخس و ابیورد، که اکنون در خاک ترکمنستان در ۱۳۰ کیلومتری جنوب شرقی عشق آباد است.

»»»»»

یا رب ز کرم دری برویم بگشا   راهی که درو نجات باشد بنما
مستغنیم از هر دو جهان کن به کرم   جز یاد تو هر چه هست بر از دل ما

»»»
 

 

وصل تو کجا و من مهجور کجا   دردانه کجا حوصله مور کجا
هر چند ز سوختن ندارم باکی   پروانه کجا و آتش طور کجا

»»»

 

یا رب مکن از لطف پریشان ما را   هر چند که هست جرم و عصیان ما را
ذات تو غنی بوده و ما محتاجیم   محتاج بغیر خود مگردان ما را


منابع:ویکی پدیا،شعر از jasjoo.com

 

نويسنده: یونس | تاريخ: برچسب:اسرار التوحید,رساله حالات و سخنان شیخ ابوسعید,بوعلی,سینا,عارف,شاعر,رباعی,عشق,الهی,, | موضوع: <-PostCategory-> |

ملک الشعرای بهار

 

محمدتقی بهار در شانزدهم آبان ۱۲۶۵ ه‍. ش.  در مشهد زاده شد. پدرش میرزا محمدکاظم صبوری، ملک‌الشعرای آستان قدس رضوی در زمان ناصرالدین شاه بود؛ مقامی که پس از درگذشت پدر، به فرمان مظفرالدین شاه، به بهار رسید. خاندان پدری بهار خود را از نسل میرزا احمد صبور کاشانی (درگذشتهٔ ۱۲۲۹)، قصیده‌سرای سرشناس عهد فتحعلی شاه می‌دانند و به همین جهت پدر بهار تخلص صبوری را برگزید. مادرش از یک خانوادهٔ گرجی، که در دورهٔ عباس میرزا به ایران آمده بودند٬ بود.  مادرش نیز مانند پدر اهل سواد و شعر و دانش بود. می‌گوید که پدرش ترجمه‌های الکساندر دوما را که تازه منتشر شده بود به خانه می‌آورد و با صدای بلند برای افراد خانواده می‌خواند و چون خسته می‌شد، مادرش خواندن را ادامه می‌داد.

بهار در چهارسالگی به مکتب رفت و در شش سالگی فارسی و قرآن را به خوبی می‌خواند. از هفت سالگی نزد پدر شاهنامه را آموخت و اولین شعر خود را در همین دوره سرود. اصول ادبیات را نزد پدر فراگرفت و سپس تحصیلات خود را نزد میرزا عبدالجواد ادیب نیشابوری تکمیل کرد. وقتی ۱۵ ساله شد، اوضاع کشور یعنی مرگ ناصرالدین شاه و روی کار آمدن مظفرالدین شاه چنان بود که پدرش به این نتیجه رسید که با تغییر اوضاع دیگر کسی به شاعران اعتنایی نخواهد کرد و تقریبا او را از شعر گفتن منع کرد و تلاش کرد تا وی را به تجارت وادارد.

اما این تلاش به دو دلیل به نتیجه نرسید، نخست اینکه محمدتقی بهار چندان علاقه‌ای به تجارت نداشت و دوم اینکه پدرش در سن ۱۸ سالگی او درگذشت و موفق نشد که جلوی شاعر شدن او را بگیرد. در بیست سالگی به صف مشروطه‌طلبان خراسان پیوست و به انجمن سعادت خراسان راه یافت. اولین آثار ادبی-سیاسی او در روزنامه خراسان بدون امضا به چاپ می‌رسید که مشهورترین آنها مستزادی است خطاب به محمدعلی شاه.

آثار منثور و منظوم بهار متنوع است و انواع شعر سنتی و اشعار به زبان محلی، تصنیف و ترانه، مقاله‌ها و سخنرانیهای سیاسی و انتقادی، رساله‌های تحقیقی، نمایشنامه، اخوانیات و مکتوبات، تصحیح انتقادی متون، ترجمه‌های متون پهلوی، سبک‌شناسی نظم و نثر، دستورزبان، تاریخ احزاب، مقدمه بر کتابها و حواشی بر متون به خصوص شاهنامهٔ فردوسی را در برمی‌گیرد.

مهم‌ترین اثر بهار دیوان اشعار اوست که به اعتباری کارنامهٔ عمر او نیز به شمار می‌رود. این دیوان در زمان حیات او به چاپ نرسید. جلال متینی از بهار نقل می‌کند که می‌خواسته‌است سروده‌های خود را از صافی نقد بگذراند و منتخب دیوان خود را به چاپ برساند و از وزارت فرهنگ خواستار شده بود که دوتن آشنا با شعر و شاعری را برای پاک‌نویس اشعارش در اختیار او بگذارد، اما این تقاضا اجابت نشد.

در میان آثار تحقیقی بهار نیز سبک‌شناسی یا تاریخ تطور نثر فارسی ممتاز است. این کتاب حاصل ۳۰ سال تتبع و تدریس استاد است. هنوز هم کتابی در این موضوع که بتواند با آن رقابت کند تألیف نشده‌است. بهار به این مبحث از علوم ادبی در زبان فارسی استقلال و هویت بخشید و درس دانشگاهی آن، به حق به نام او مُهر خورد. ژیلبر لازار در اثر نفیس خود «زبان کهن‌ترین آثار نثر فارسی» به سبک‌شناسی بهار بیش از هر اثر دیگر استناد کرده، و آن کتاب را اثری افتخارآمیز شمرده‌است.

بهار بخشی از سبک‌شناسی شعر را نیز که چند دوره آن را درس داده، و با وزارت فرهنگ در بهار ۱۳۲۹ برای چاپ و نشر آن قرارداد بسته بود، نوشت که با شدت گرفتن بیماری سل مجال آن پیدا نکرد تا تدوین و نگارش این اثر را به پایان برساند. اما تقریرات درسی او با عنوان تاریخ تطور شعر فارسی چاپ و منتشر شد. عبدالحسین زرین‌کوب در وصف سبک‌شناسی شعر بهار می‌نویسد که او بیان خصوصیات مکتبهای شعر فارسی را ضابطه بخشید و کارهایی که بعدها در این باب صورت گرفت، جز تکرار و شرح آن نیست.

بهار در تدوین دستور زبان، معروف به دستور پنج استاد (تهران، ۱۳۲۹) سهم عمده دارد. به ویژه در مبحث فعل، تمایز مادهٔ مضارع و ماضی و انواع مشتقات هر یک، ابتکار شخصی اوست. او ضمن درس سبک‌شناسی نثر، نکات دستوری تازه‌ای بیان می‌کرد و اصرار داشت که در امتحان درس سبک‌شناسی این نکات را نیز موضوع سؤال قرار دهد.

مقالات ادبی و تحقیقی بهار، در زمان حیات یا پس از وفات او در جراید و مجلات و نشریات متعدد از جمله نوبهار، مهر، ایران، دانشکده، باختر، ارمغان، تعلیم و تربیت، دانش، جهان نو، یغما، آموزش و پرورش، نگین، گلهای رنگارنگ، پیام نو، نامهٔ فرهنگستان، فردوسی، آینده، آرمان، مهر ایران، ایران‌نامه و سخن چاپ و منتشر شد. این مقاله‌ها در مباحث گوناگون زبانی، ادبی، تاریخی، واژه‌شناسی، دستور، خط، احوال رجال سیاسی و مذهبی، نقد متون و همچنین شامل نقد شعر و مکاتبات است.


آثار بهار: 
 
1- دیوان اشعار، که شامل قصیده، ترکیب بند، ترجیع بند، مسمط، مثنوی، غزل  و قطعه  است.
2- سبک شناسی، در سه جلد در باره سبک نوشته های منثور فارسی است.
3- تاریخ احزاب سیاسی.
4- تصحیح برخی از متون کهن، مانند: تاریخ سیستان و مجمل التواریخ و القصص، تاریخ بلعمی.
5- انتشار روزنامه و مجلاتی که در شرح احوالش از آنها نام برده شد.

منبع:
ویکی پدیا.http://daneshnameh.roshd.ir
 

 

 

نويسنده: یونس | تاريخ: برچسب:ملک الشعرای, بهار,مسمط,مثنوی,تاریخ سیستان ,مجمل التواریخ ,تاریخ بلعمی, | موضوع: <-PostCategory-> |

شـیـــــخ بــهــــائـی

 

بهاءالدین محمد بن‏ حسین عاملیمعروف به شیخ بهائی از دانشمندان بنام عهد شاه عباس صفوی در 8 اسفند 925 خورسیدی در بلعبک(از نواحی شام) متولد شد ودر ۱۳ سالگی همراه پدرش به ایران مهاجرت کرد.وی در فلسفه،منطق،هیئت و ریاضیات تبحر داشت و در حدود 95 کتاب و رساله از او در سیاست,حدیث،ریاضی،اخلاق،نجوم،عرفان،فقه،مهندسی،هنر و فیزیک بر جای مانده است.

به پاس خدمات وی به علم ستارهشناسی،یونسکو سال 2009 را به نام او سال «نجوم و شیخ بهایی» نامگذاری کرد.از جمله شاگردانی که وی تربیت کرده می توان به صدرالدین محمد بن ابراهیم شیرازی معروف به ملاصدرا اشاره کرد.

بهائی آثار برجسته‌ای به نثر و نظم پدید آورده‌است که علاوه بر فارسی و عربی، شامل ترکی هم می‌شده‌است. اشعار فارسی او عمدتاً شامل مثنویات،غزلیات و رباعیات است.وی در غزل به شیوه فخر الدین عراقی و حافظ،در رباعی با نظر به ابو سعید ابوالخیر و خواجه عبدالله انصاری و در مثنوی به شیوه مولوی شعر سروده‌است.
ویژگی مشترک اشعار بهائی میل شدید به زهد وتصوف و عرفان است. بهترین منبع برای گردآوری اشعار بهائی، کشکول است تا جائی که به عقیده برخی محققان، انتساب اشعاری که در کشکول نیامده‌است به بهائی ثابت نیست. ازمثنوّیات معروف شیخ در زبان فارسی می‌توان از اینها نام برد:
نان و حلوا یا سوانح سفر الحجاز (بر وزن مثنوی مولوی) در این اثر ابیاتی از مثنوی را نیز تضمین کرده‌است.
نان و پنیر (بر وزن مثنوی مولوی) نزدیکترین مثنوی بهائی به مثنوی مولوی از نظر محتوا و زبان.
شیر و شکر (اولین منظومة فارسی در بحر خَبَب یا مُتدارک). شیر و شکر بسیار جذاب است و با وجود مختصر بودن (۱۶۱ بیت در کلیات چاپ نفیسی و ۱۴۱ بیت در کشکول) سرشار از معارف و مواعظ حکمی با لحنی حماسی است.
مثنوی‌هایی مانندنان و خرما،شیخ ابوالحشم و رموز اسم اعظم را نیز منسوب بدو دانسته اند.

»»»»»»
غزلیات:
آنانکه شمع آرزو در بزم عشق افروختند   از تلخی جان کندنم، از عاشقی واسوختند
دی مفتیان شهر را تعلیم کردم مسله   و امروز اهل میکده، رندی ز من آموختند
چون رشته‌ی ایمان من، بگسسته دیدند اهل کفر   یک رشته از زنار خود، بر خرقه‌ی من دوختند
یارب! چه فرخ طالعند، آنانکه در بازار عشق   دردی خریدند و غم دنیای دون بفروختند
در گوش اهل مدرسه، یارب! بهائی شب چه گفت؟   کامروز، آن بیچارگان اوراق خود را سوختند

مثنوی:
ای داده خلاصه‌ی عمر به باد   وی گشته به لهو و لعب، دلشاد
ای مست ز جام هوا و هوس   دیگر ز شراب معاصی بس
تا چند روی به ره عاطل   یک بار بخوان زهق الباطل
زین بیش خطیه پناه مباش   مرغابی بحر گناه مباش
از توبه بشوی گناه و خطا   وز توبه بجوی نوال و عطا
گر تو برسی به نعیم مقیم   وز توبه رهی، ز عذاب الیم
توبه، در صلح بود بارب   این در می‌کوب، به صد یارب
نومید مباش ز عفوالله   ای مجرم عاصی نامه سیاه
گرچه گنه تو ز عد بیش است   عفو و کرمش از حد بیش است
عفو ازلی که برون ز حد است   خواهان گناه فزون ز عد است
لیکن چندان، در جرم مپیچ   کامکان صلح نماند هیچ
تا چند کنی ای شیخ کبار   توبه تلقین بهائی زار
کو توبه‌ی روز به شب شکند   وین توبه به روز دگر فکند
عمرش بگذشت، به لیت و عسی   وز توبه‌ی صبح، شکست مسا
ای ساقی دلکش فرخ فال   دارم ز حیات، هزار ملال

منابع:با تخلص از ویکی پدیا،سایت گنجور و جس جو

نويسنده: یونس | تاريخ: برچسب:شیخ بهائی,بهاءالدین محمد بن‏ حسین عاملی,صفوی ,ملاصدرا ,نان و حلوا,نان و پنیر,سوانح, هوس,سفر الحجاز ,شیر و شکر,خرما,شیخ ابوالحشم ,رموز اسم اعظم,هوا ,لعو و لعب,, | موضوع: <-PostCategory-> |

بیدل دهلوی

ابوالمعانی میرزا عبدالقادر بن عبدالخالق ارلاس یا برلاس، متخلص به بیدل دهلوی، فرزند میرزا عبدالخالق در سال1054‍. ق. در ساحل جنوبی رودخانهٔ «گنگ» در شهر عظیم‌آباد پتنه (هند) پا به هستی نهاد.وی اصالتاً از ترکان جغتایی بود

عبدالقادر" هنگامی که هنوز بیش از چهار سال و نیم نداشت پدرش را از دست داد و در سایه سرپرستی و تربیت عمویش "میرزا قلندر" قرار گرفت.
او به مکتب رفت و در زمانی کوتاه قرائت قرآن کریم را ختم کرد.

بعد از مدتی کوتاه عبدالقادر مادر خود را نیز از دست داد و به توصیه "میرزا قلندر" که خود از صوفیان بود. مکتب و مدرسه را رها کرد و مستقیماً تحت آموزش معنوی وی قرار گرفت.

میرزا قلندر معتقد بود که اگر علم و دانش وسیله کشف حجاب برای رسیدن به حق نباشد خود تبدیل به بزرگترین حجابها در راه حق می گردد و جز ضلالت و گمراهی نتیجه ای نخواهد داشت.

"عبدالقادر" در کنار وی با مبانی تصوف آشنا شد. از همان روزها عبدالقادر به شوق حق، ترانه عشق می سرود و چون بر حفظ و پنهان کردن راز عشقش به حق اصرار داشت "رمزی" تخلص می کرد تا این که بنا به گفتهٔ یکی از شاگردانش هنگام مطالعهٔ گلستان سعدی از مصراع «بیدل از بی نشان چه جوید باز» به وجد آمد و تخلص خود را به «بیدل» تغییر داد.

در آثار بیدل، افکار عرفانی با مضامین پیچیده، استعارات، و کنایات به‌هم آمیخته، و خیال‌پردازی و ابداع مضامین تازه با دقت و موشکافی زیادی همراه گردیده‌است.در نظم و نثر سبکی خاص دارد، و از بهترین نمونه‌های سبک هندی به‌شمار می‌آید.

بیدل به‌روز پنج‌شنبه چهارم صفر سال ۱۱۳۳ ه‍. ق. در دهلی زندگی را بدرود گفت و در صحن خانه‌اش، در جایی‌که خودش تعیین کرده بود، دفن گردید. پژوهش‌های بعدی توسط استاد سید محمد داؤد الحسینی، همه متفق و گواه بر آن‌اند، که عظام بیدل بعد از دفن مؤقت در صحن خانه‌اش، به وسیلهٔ مریدان و ارادتمندان و بازماندگان خاندانش، به وطن اصلی او افغانستان انتقال داده شده، و مزار وی در هند نیست، بلکه، در قریهٔ خواجه رواش کابل می‌باشد.

 

منابع:http://daneshnameh.roshd.ir، ویکی پدیا،گنجور

 

از بیدل غیر از دیوان غزلیات آثار ارزشمند دیگری در دست است که مهمترین آنها عبارتند از:

1- مثنوی عرفان
2- مثنوی محیط اعظم
3- مثنوی طور معرفت
4- مثنوی طلسم حیرت
5- رباعیات
6- چهار عنصر (زندگینامه خود نوشت شاعر)
7- رقعات
8- نکات

»»»»»

رباعی:

بی اسم و صفت، دلت به خود محرم نیست   بی رنگ و بو، بهار جز مبهم نیست
عالم به وجود من و تو موجود است   گر موج و حباب نیست، دریا هم نیست
تا در کف نیستی عنانم دادند   از کشمکش جهان امانم دادند
چون شمع، سراغ عافیت می‌جستم   زیر قدم خویش نشانم دادند

نويسنده: یونس | تاريخ: برچسب:بیدل دهلوی,عبدالقادر,میرزا قلندر,هنو,هندوستان,کابل,افغانستان,دیوان غزلیات ,مثنوی عرفان,مثنوی طور معرفت,مثنوی طلسم حیرت,چهار عنصر ,نکات,رباعیات,مثنوی محیط اعظم,رقعات,, | موضوع: <-PostCategory-> |