hamsaz

هنر,احساس,شعر,موسیقی,زبان,متن.جهانی به جنس انسانیت.


شـیـــــخ بــهــــائـی

 

بهاءالدین محمد بن‏ حسین عاملیمعروف به شیخ بهائی از دانشمندان بنام عهد شاه عباس صفوی در 8 اسفند 925 خورسیدی در بلعبک(از نواحی شام) متولد شد ودر ۱۳ سالگی همراه پدرش به ایران مهاجرت کرد.وی در فلسفه،منطق،هیئت و ریاضیات تبحر داشت و در حدود 95 کتاب و رساله از او در سیاست,حدیث،ریاضی،اخلاق،نجوم،عرفان،فقه،مهندسی،هنر و فیزیک بر جای مانده است.

به پاس خدمات وی به علم ستارهشناسی،یونسکو سال 2009 را به نام او سال «نجوم و شیخ بهایی» نامگذاری کرد.از جمله شاگردانی که وی تربیت کرده می توان به صدرالدین محمد بن ابراهیم شیرازی معروف به ملاصدرا اشاره کرد.

بهائی آثار برجسته‌ای به نثر و نظم پدید آورده‌است که علاوه بر فارسی و عربی، شامل ترکی هم می‌شده‌است. اشعار فارسی او عمدتاً شامل مثنویات،غزلیات و رباعیات است.وی در غزل به شیوه فخر الدین عراقی و حافظ،در رباعی با نظر به ابو سعید ابوالخیر و خواجه عبدالله انصاری و در مثنوی به شیوه مولوی شعر سروده‌است.
ویژگی مشترک اشعار بهائی میل شدید به زهد وتصوف و عرفان است. بهترین منبع برای گردآوری اشعار بهائی، کشکول است تا جائی که به عقیده برخی محققان، انتساب اشعاری که در کشکول نیامده‌است به بهائی ثابت نیست. ازمثنوّیات معروف شیخ در زبان فارسی می‌توان از اینها نام برد:
نان و حلوا یا سوانح سفر الحجاز (بر وزن مثنوی مولوی) در این اثر ابیاتی از مثنوی را نیز تضمین کرده‌است.
نان و پنیر (بر وزن مثنوی مولوی) نزدیکترین مثنوی بهائی به مثنوی مولوی از نظر محتوا و زبان.
شیر و شکر (اولین منظومة فارسی در بحر خَبَب یا مُتدارک). شیر و شکر بسیار جذاب است و با وجود مختصر بودن (۱۶۱ بیت در کلیات چاپ نفیسی و ۱۴۱ بیت در کشکول) سرشار از معارف و مواعظ حکمی با لحنی حماسی است.
مثنوی‌هایی مانندنان و خرما،شیخ ابوالحشم و رموز اسم اعظم را نیز منسوب بدو دانسته اند.

»»»»»»
غزلیات:
آنانکه شمع آرزو در بزم عشق افروختند   از تلخی جان کندنم، از عاشقی واسوختند
دی مفتیان شهر را تعلیم کردم مسله   و امروز اهل میکده، رندی ز من آموختند
چون رشته‌ی ایمان من، بگسسته دیدند اهل کفر   یک رشته از زنار خود، بر خرقه‌ی من دوختند
یارب! چه فرخ طالعند، آنانکه در بازار عشق   دردی خریدند و غم دنیای دون بفروختند
در گوش اهل مدرسه، یارب! بهائی شب چه گفت؟   کامروز، آن بیچارگان اوراق خود را سوختند

مثنوی:
ای داده خلاصه‌ی عمر به باد   وی گشته به لهو و لعب، دلشاد
ای مست ز جام هوا و هوس   دیگر ز شراب معاصی بس
تا چند روی به ره عاطل   یک بار بخوان زهق الباطل
زین بیش خطیه پناه مباش   مرغابی بحر گناه مباش
از توبه بشوی گناه و خطا   وز توبه بجوی نوال و عطا
گر تو برسی به نعیم مقیم   وز توبه رهی، ز عذاب الیم
توبه، در صلح بود بارب   این در می‌کوب، به صد یارب
نومید مباش ز عفوالله   ای مجرم عاصی نامه سیاه
گرچه گنه تو ز عد بیش است   عفو و کرمش از حد بیش است
عفو ازلی که برون ز حد است   خواهان گناه فزون ز عد است
لیکن چندان، در جرم مپیچ   کامکان صلح نماند هیچ
تا چند کنی ای شیخ کبار   توبه تلقین بهائی زار
کو توبه‌ی روز به شب شکند   وین توبه به روز دگر فکند
عمرش بگذشت، به لیت و عسی   وز توبه‌ی صبح، شکست مسا
ای ساقی دلکش فرخ فال   دارم ز حیات، هزار ملال

منابع:با تخلص از ویکی پدیا،سایت گنجور و جس جو

نويسنده: یونس | تاريخ: برچسب:شیخ بهائی,بهاءالدین محمد بن‏ حسین عاملی,صفوی ,ملاصدرا ,نان و حلوا,نان و پنیر,سوانح, هوس,سفر الحجاز ,شیر و شکر,خرما,شیخ ابوالحشم ,رموز اسم اعظم,هوا ,لعو و لعب,, | موضوع: <-PostCategory-> |

صائب تبریزی

 میرزا محمّدعلی صائب تبریزی در حدود سال ۱۰۰۰ هجری در تبریز زاده شد.خانواده وی بنا به سیاست شاه عباس اول در دوره ی صفوی از تبریز به اصفهان نقل مکان کردند و در آنجا ساکن شدند.

اشعار صائب غالباً شامل غزل است که در کنار آن می توان به قصیده وشمارمحدودی مثنوی و تعداد انگشت شماری قطعه اشاره کرد.صائب تبریزی شاعری کثیرالشعر بود، تعداد اشعار صائب را از شصت هزار تا صد و بیست هزار بیت تخمین زده اند.

 در جوانی مانند اکثر شعرای آن زمان به هندوستان رفت و از مقربین دربار شاه جهان شد. در سال ۱۰۴۲ هجری قمری به کشمیر رفت و از آنجا به ایران بازگشت و به منصب ملک‌الشعرایی شاه عباس دوم درآمد.

گفته می شود صائب سبکی را به کمال رسانید که چند قرن بعد از آن به نام سبک هندی یاد می شود.از ویژگی های شعری وی می توان به نازکی خیال و لطافت اندیشه و مضمون سازیهای ظریف و معنی های بیگانه و باریک در شعر وی و همچنین  استقلال معنایی ابیات غزلی وی به گونه ای که توانسته چندین موضوع را در یک غزل بیان کند اشاره کرد.

وی در سال ۱۰۸۰ هجری قمری وفات یافت و در  محلی به نام باغ تکیه واقع در اصفهان و در کنار زاینده‌رود به خاک سپرده شد.

 

غزلیات:


ساقی از رطل گرانسنگی سبکدل کن مرا   حلقه‌ی بیرون این دنیای باطل کن مرا
وادی سرگشتگی در من نفس نگذاشته است   پای خواب آلوده‌ی دامان منزل کن مرا
رفته است از کار چون زلف تو دستم عمرهاست   گه به دوش و گاه بر گردن حمایل کن مرا
از برای امتحان چندی مرا دیوانه کن   گر به از مجنون نباشم، باز عاقل کن مرا
جای من خالی است در وحشت سرای آب و گل   بعد ازین صائب سراغ از گوشه‌ی دل کن مرا

»»»»»»»»
 


از زمین اوج گرفته است غباری که مراست   ایمن از سیلی موج است کناری که مراست
چشم پوشیده‌ام از هر چه درین عالم هست   چه کند سیل حوادث به حصاری که مراست؟
کار زنگار کند با دل چون آینه‌ام   گر چه هست از دگران، نقش و نگاری که مراست
جان غربت زده را زود به پابوس وطن   می‌رساند نفس برق سواری که مراست
نیست از خاک گرانسنگ به دل قارون را   بر دل از رهگذر جسم غباری که مراست
می‌کنم خوش دل خود را به تمنای وصال   سایه‌ی مرغ هوایی است شکاری که مراست
نیست در عالم ایجاد، فضایی صائب   که نفس راست کند مشت غباری که مراست


منابع:ganjoor.net،ویکی پدیا.jasjoo.com
 

نويسنده: یونس | تاريخ: برچسب:صائب تبریزی,دیوان,تبریز,اصفهان,شاه,عباس,صفوی,هند,سبک هندی,غزل,قصیده,قطعه,ملک الشعرا,زاینده رود,استقلال,معنا,تکیه,باغ تکیه,ابیات,بیت,ساقی,دیوانه,نفس,آب,خاک,سنگ,فضا,عالم,وطن,مشت, | موضوع: <-PostCategory-> |